یکم موندن و رفتن ...خیلی دلم هوای مامانمو داشت دوس داشتم یجا باشم خالی شم...زنگ بهش زدم گفت دخترا بی قرارتن بخدا بیای سر بزن گفتم نه خونه نمیام میتونی بیای بیرون ببینمت گفت 40 دقیقه میخوای بیای این همه راهو ک بیرون منو ببینی؟گفتم اره مامان اگه میتونی بیای بگو نمیتونی که نیام...گفت بیا باید برم سر زمین سیب زمینیا رو داریم برداشت میکنیم گفتم باشه میام میبینمت ...
سرزمین من ، روزای روشن بازدید : 211
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 6:39